خاطراتیار
دردوران پیشازپیروزیانقلاب،بنده(امامخامنهای)درایرانشهر تبعید بودم . در یکی از شهرهای هم جوار ،چند نفر آشنا داشتیم که یکی از آنها راننده بود،یکیشغل آزاد داشت و بالاخره، اهل فرهنگ و معرفت ،به معنای خاص کلمه نبودند. به حسب ظاهر ،به آنها عامی اطلاق می شد،با این حال جزو خواص بودند. آنها مرتب برای دیدن ما به ایرانشهر می آمدند و از قضایای خود با روحانی شهرشان می گفتند. روحانی شهرشان هم آدم خوبی بود. منتها از عوام بود. ملاحظه می کنید! راننده کمپرسی جزو《خواص》،ولی روحانی وپیش نماز محترم،جزو《عوام》. مثلا آن روحانی می گفت:《چرا وقتی اسم پیغمبر میآید ،یک صلوات میفرستیدولی اسم “آقا"که میآید سه صلوات می فرستید؟؟!!》 نمیفهمید. راننده به او جواب میداد:《روزی که دیگر مبارزه نداشته باشیم،اسلام بر همه جا فائق شود،انقلاب پیروز شود ،ما نه تنها سه صلوات ،که یک صلوات هم نمی فرستیم. امروز این سه صلوات ،مبارزه است.》راننده می فهمید؛روحانی نمیفهمید.
از کتاب حضرتیار(خاطراتخودگفتهحضرتآیتاللهسیدعلیخامنهای)
دوستانگلماولبهخودمبعدبهشماعزیزانمیگمکه:
حواسمون باشهمیتونهیه فردی از روحانیون نباشه و جزو خاص ترین افراد باشه درحالی که در جامعهمطرحنباشه و یک روحانی که اینقدر ادعا داره از عوام باشه مسائل روزش رو نتونه درک کنه ؛اینبصیرتمیخادکهالن.وظیفهمنچیه؛جبههحقکدومه،جبههباطلکدوم..مواظبباشیمکهامامونائببرحقامامزمانمونروتنهانگذاریم.